به گزارش شهرآرانیوز؛ اجتماع دوستداران حسین (ع) در روزهای منتهی به اربعین که یکی از بزرگترین گردهمایی سالانه مذهبی در جهان است، معجزه این سالهای ماست. هر جا که میرویم، همه چیز ما را به یاد کربلا و اهل بیت (ع) میاندازد. دوستان و همسایگان یا در راه پیاده روی اربعین هستند یا اینکه از جا ماندن از این مسیر پراتفاق میگویند. مسیری که شاید برای هر کسی یک معنا و مفهوم داشته باشد. به تعداد آدمهایی که در این مسیر قرار میگیرند، روایت داریم برای این سفر. به بهانه مسیر پیاده روی و این اتفاق، سراغ کتابهایی رفتیم که شاید برای کسانی که قصد رفتن به کربلا را دارند، مفید باشد و در مسیر بتوانند از این کتابها استفاده کنند.
کتاب «اربعین طوبی» نوشته سیدمحسن امامیان است. این اثر که براساس واقعیت نوشته شده درباره پیاده روی اربعین و از سوی انتشارات «جمکران» به چاپ رسیده است. رمان درباره پیرزنی ایرانی الاصل است که روزگار او را عروس شیعیان عراق میکند و حالا که گرد پیری روی صورتش نشسته است، در مسیر پیاده روی اربعین داستان پرفراز و نشیب زندگی اش را برای نوه هایش بازگو میکند. داستان ۴۰ گام دارد و در هر گام حال طوبی و پیاده روی او به سمت کربلا با رجوع به گذشته، نوجوانی، جوانی و میان سالی او که دربردارنده حال و هوای بخشهایی از تاریخ معاصر دو سرزمین ایران و عراق است روایت میشود.
در بخشی از کتاب آمده است: «خانه عبدا...، خانه بزرگی بود، اما همان روز اول دلم برای همه کودکی ام تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود والا دق مرگ میشدم. مامانی حال و روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش میداشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت این طوری میشد مینشست پای چرخ خیاطی اش و هی میدوخت و هی میدوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد؛ اما اینجا فقط میبایست دور خودش بچرخد. دو پر چادرش را گره زد به کمرش، یک یا علی محکم گفت و خانه را آب و جارو کرد.
عبدا... که برگشت کلی شرمنده شده بود و میخواست دست مامانی را ببوسد؛ اما هنوز بینشان یک کوه یخ آب نشده فاصله بود. عبدا... با زبان بی زبانی به مامان فهماند که زن اولش فعلا روی پاشنه لج افتاده است و قصد آمدن ندارد. مامان خندهای کرد و بعد به آذری چیزهایی گفت که عبدا... نفهمد. مضمون حرفهای ترکی مامانی این بود: به ما گفته بودند عراقیها مهمان نوازند. این بود رسمش؟ خودتان از خودتان چهارتا چهارتایش را میگیرید حالا چه شده برای ما ناز و کرشمه میآیید؟ دختر یتیمم رو سپردم به زینب خاتون. اباالفضل بزنه به کمر هرکی باهاش بد تا کنه. عبدا... هر چه را نفهمید، زینب و اباالفضل را خوب فهمید. با همان فارسی نیم بندی که بلد بود گفت: وسایلتان را جمع کنید تا بفرستمتان کربلا.»
کتاب «ازدحام بوسه» به قلم نرگس مقصودی توسط انتشارات «کتاب نیستان» نشر یافته است. نویسنده این اثر را برپایه نخستین تجربه خود از سفر پیاده روی اربعین حسینی منتشر کرده است. نگاه مقصودی در کتاب و برای شرح سفرش نگاهی داستانی است. گویی شرح روایی اتفاقاتی که بر او رفته، سعی کرده به آن نگاه داستانی بیندازد و برای مخاطب روایتی جذابتر از یک گزارش صرف از آنچه دیده است بر جای بگذارد. مقصودی در کتاب، تصویری جذاب از خود روایت کرده است، خودی که به فکر این سفر نبوده و برای آن نیت و طلبی در مشهد مقدس میکند و دعایش در نهایت مستجاب و او راهی سفر میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «در این موقعیت کائنات بی طرف نمینشیند تا تو فقط شنونده حرفهای رفقایت از سفر سالهای قبلشان باشی، از اضطراب و دلهره عادت ماهانهای که از محرم کابوسشان میشود و آرزوی حبس حیضشان را در آینده معدوم پیاده روی دارند. از بچهای که در شکم دارند و میخواهند مثل بچه اولشان در رحم، جاده نجف - کربلا را تلاوت کند و با قرائت جزء به جزءاش در ماه ششم بارداری ختم قرآنی کند. خداوند بالاخره تو را به سمت قضاوتهای درونت پرت میکند، اینکه بدون آگاهی، ازشان بخواهی چیزی را که همیشه میشنیدی و از کنارش سهل انگارانه رد میشدی. شوخی شوخی در دهه اول صفر در صحن اسماعیل طلای امام رضا (ع) موقع طلوع آفتاب، پشت صف خادمان جارو به دست، هم زمان با طلب کربلای جمعیت، من نیز کربلا خواستم و خیلی جدی برآورده شد، که مرام و رسمشان بالیدن است و تجلی کرم.»
کتاب «ستون ۱۴۵۳» نوشته مسلم ناصری است و توسط انتشارات کتاب «جمکران» به چاپ رسیده است. این کتاب روایتی سیال از گذشته به حال و از واقعیت تا خیال در بستر پیاده روی اربعین است.
ناصری که نویسندهای تاریخ دان است، در این کتاب تاریخ را دست مایه داستان نویسی اش کرده است و از مرزهای مکان و زمان عبور میکند تا به پاسخهایی برای مسائل روز جامعه خود برسد. نام این کتاب برگرفته از آخرین ستون از ستونهای مسیر پیاده روی نجف تا کربلاست که منتهی به حرم سید الشهدا (ع) میشود و بر این اساس حتی نام کتاب نیز چیزی میان واقعیت و خیال است؛ چرا که چنین ستونی وجود خارجی ندارد و اشارهای است به خود بارگاه حضرت اباعبدا... (ع).
این نویسنده ضمن نقل وقایع تاریخی و بیان حال و هوای راهپیمایی اربعین، سفری به زمانه اثیب یمانی و شرایط امروز داشته است که در ادامه داستان، این دو سفر مکانی و زمانی با هم تلاقی پیدا کرده است و در نهایت در عشق پاگیر خواهند شد.
در بخشی از کتاب آمده است: «دو برادر نگاهی به هم میکنند. گویی میل ندارند چیزی بگویند. گوشی ام را درمی آورم و میگویم: شاید بتوانم با او تماس بگیرم تا زودتر پیدایش کنیم.
وقتی صفحه گوشی را روشن میکنم خم میشوند و با ترس به آن زل میزنند. از آنها شماره میخواهم که عقب عقب میروند و متوجه میشوم که نه تنها از حرفهای من چیزی نمیفهمند بلکه ترسیده اند.»
کتاب «احضاریه» نوشته علی موذنی است و از سوی نشر «اسم» منتشر شده است. کتاب روایتی از زندگی یک روزنامه نگار نویسنده است که برای سفر به کربلا نه دعوت که احضار میشود. موذنی در این اثر از رخدادهایی مانند زیارت و آیین راهپیمایی عظیم اربعین برای نقل داستانی از حیات حضرت زینب (س) بهره برده است. کتاب یک روایت داستانی از رفت و آمد میان گذشته و حال و البته روایتهایی از زندگی حضرت زینب (س) از زبان یک روزنامه نگار به نام مسعود است که با تردید راهی سفر اربعین میشود. عمده تمرکز داستان روی زندگی حضرت زینب (س) است. ایشان از شخصیتهای اصیل دینی و تاریخی ماست که اطلاعات زیادی از زندگانی شان در منابع تاریخی در دست نیست.
عمده اطلاعات و اسناد موجود از ایشان مربوط به واقعه عاشورا و از زمان اسارت حضرت به بعد است که سالهای پایانی عمر شریفشان را در برمی گیرد. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «عامر به صدای پای اسبهای حسین سرچرخاند و با دیدن او پا به فرار گذاشت. حسین از اسب پیاده شد و محمد را در آغوش گرفت. خیالت راحت، عبدا... محمدمان در آغوش دایی اش جان میدهد...
عبدا... گفت: از آنچه میبینی، به من هم بگو، زینب!
زینب برای فرار از پاسخ، دلش خواست خود را به خانه کلثوم برساند و در آغوش او به سیری دل گریه کند. خوشبختانه عبدا... ناگاه به سوی پیرهن امانتی رفت و برش داشت و خوب نگاهش کرد.»
دستش را با حیرت از توی پارگیها رد کرد و قد آن را برانداز کرد و رو به زینب چرخید و پرسشگر نگاه کرد. زینب گفت: یادگار مادرم است!
عبدا... باز به پیرهن خیره شد. گفت:، اما تو از مادرت یادگارهایی دیگر داری! این پیرهن از چندجا پاره، پارچه اش بسیار ارزان...
زینب دور از انصاف دید که عبدا... در ابهام بماند. هر چند میدانست با شرح آنچه از پیرهن به عبدا... میدهد، امیدی را که از فکر بازگشت او از سفر در دلش ایجاد شده، نقش بر آب میکند. گفت: مادرم گفت این پیرهن نزد تو امانت باشد تا روزی که حسین آن را طلب کند!
عبدا... همان طور که پیرهن را تا میزد، پرسید: یعنی پس از این همه سال آن را طلب نکرده؟
زینب سر تکان داد که نه.»
کتاب «جوادی- کجایی؟» به قلم فاطمه تقی زاده سفرنامهای در قالب طنز است که توسط انتشارات «شهید کاظمی» منتشر شده است.
در این کتاب با اتفاقات طنز و شیرینی همراه خواهیم بود که در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا برای راوی اتفاق افتاده است. طراحی جدید و خلاقانه این کتاب از ویژگیهای آن است. تمام روایت این کتاب در قالبی مشابه پستهای اینستاگرام طراحی و چاپ شده است.
در بخشی از کتاب آمده است: «مقصدمان شارع العباس بود، اما به لطف شانس همایونی مان این بار نیز مسیر اصلی مسدود شد و آواره و سرگردان مسیر فرعی شدیم.
در نگاه خسته همه مان، یک به جان مادرم دیگه نمیتونم راه برم خاصی بود و هرچه پیشتر میرفتیم، آثار گم شدنمان مشهودتر مینمود.»